همه ما معمولا اهدافی توو زندگیمون داریم و براشون برنامه ریزی می کنیم.

اینکه مثلا سال دیگه کنکور بدیم، شغلمون رو عوض کنیم، مسافرت بریم و.

برای همه اینا برنامه ریزی میکنیم و دوست داریم بهشون برسیم و برای رسیدن بهشون تلاش میکنیم.

چند روزه دارم به این فکر میکنم که چند نفر از ما آدما لااقل برای رسیدن به تعطیلات عید برنامه ریزی کرده بودیم و تا همین چند هفته پیش مشتاقانه منتظر بودیم که عید برسه و به مسافرتها و تا ظهر خوابیدن هامون دست پیدا کنیم و پیش بینی کوچکترین اتفاقی که بخواد برنامه هامونو کنسل کنه چقد حالمون رو بد میکرد.

یادمه اواخر بهمن میگفتن که یه محموله قراره بیاد و احتمالا عید رو باید تولید داشته باشیم توو یه شرکت ثالث و از اونجایی که نماینده شرکت بودم به عنوان مدیر پروژه باید توو خط تولید حضور پیدا میکردم و  کلی دعا دعا میکردم که توو گمرک بمونن و برنامه های عیدم خراب نشه!

چندتا عروسی دعوت بودیم و چقد دوست داشتم برم.

  

چند روزه دارم به این فکر میکنم که این دنیا چقد مسخره اس!

هیچی از آینده نمیدونی و باید برای آینده ای که هیچی ازش نمیدونی تلاش کنی. تلاشی که ممکنه به نتیجه نرسه!

 

اینکه ندونی فردا قراره چی برات پیش بیاد علیرغم آزار دهنده بودنش میتونه هیجان انگیز باشه 

 

+ عجب سیرکی است.!
 همه‌مان خواهیم مُرد !
 این مسئله به تنهایی
 باید کاری کند که یکدیگر را دوست بداریم .
 ولی نمی‌کند.!

چار بوکفسکی

 

+

ایـــنم گوش بدید

امیدوارم حال دلتون همیشه خوب باشه ♥

  

  


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها