زیر ساختمون ِشرکت، یه فست فودی هست که کباب ترکی هم داره.

ظهر بود از ماموریت برگشته بودم داشتم میرفتم به سمت ورودی ساختمون، دیدم یه پسرک فال فروش نزدیک سیخ کباب ترکی ایستاده و داره آقای کباب زن! رو نگاه میکنه! 

مسلما بوی خوبی هم داشت که باعث جذب آدم میشد.

یک لحظه گفتم طفلی هوس کرده و پول نداره قطعا!

با خودم گفتم برم براش بگیرم بخوره اما منصرف شدم و یکی دو تا پله رو رفتم بالا! اما دلم نیومد و دوباره برگشتم سمتش. 

دیدم داره با اون آقاهه صحبت میکنه، با خودم گفتم حتما الآن خودش یه جوری ازش یه چیزی میگیره و میخوره و دوباره دو سه تا پله رو بالا رفتم اما باز به خودم گفتم برم براش بگیرم!

این سری رفتم سمتش 

-ناهار خوردی؟

+نه!

- دوس داری از اینا بخوری ؟

+ از اینا ؟ چیه این ؟

-کبابه!

+ غذا میخام 

- بیا بریم داخل برات بگیرم.

رفتیم داخل و قیمتا رو که دیدم، براش یه چیز برگر و نوشابه سفارش دادم و گفتم بشین تا برات آماده کنن. با یه لبخندی نشست روی صندلی منتظر غذا!

 

خودم اومدم بالا و چند دقیقه بعد رفتم ببینم بهش دادن یا نه؟! غذا رو گرفته بود و رفته بود. ولی نمیدونم خوشش اومده بود یا نه!

خوشحال شدم از اینکه تونستم خوده سرکشم رو راضی کنم به این کار!

  

 

+این بچه ها چه گناهی کردن که توو این سن و سال باید کار کنن و از حداقل ها محروم باشن و باهاشون خیلی وقتا بد رفتاری بشه ؟

 

 

 


مشخصات

آخرین جستجو ها